فالج
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مریض، فالج
فالج، فلج
فرهنگ فارسی
مرضی که برقسمتی ازبدن عارض میشودودست وپاواعضائ دیگرراازجنبش وحرکت می اندازد، فروهشتگی درنیمه بدن
( اسم ) ۱ - سست و فرو هشته شدن نصف بدن ۲ - سست و بیکار شدن عضوی از بدن . توضیح این کلمه در تداول فارسی به صورت فلج استعمال شود .
نام مردی است و آن فالج بن حلاوه اشجعی است .
( اسم ) ۱ - سست و فرو هشته شدن نصف بدن ۲ - سست و بیکار شدن عضوی از بدن . توضیح این کلمه در تداول فارسی به صورت فلج استعمال شود .
نام مردی است و آن فالج بن حلاوه اشجعی است .
فرهنگ معین
(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) فلج ، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود.
لغت نامه دهخدا
فالج. [ ل ِ ] ( ع مص ) سست و فروهشته شدن نصف بدن ، و مجازاً سست و بیکار شدن عضوی از بدن. ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ نظام ). || در طب فالج بمعنی سست شدن تمام بدن غیر از سر هم هست ، و اگر در سر هم اثر کند سکته است. ( فرهنگ نظام ). این توضیح کاملاً دقیق و درست نیست. رجوع به سکته شود. || ( اِ ) شتر ستبر دوکوهانی که برای جفت گیری از سند می آورند. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) کسی که نصف یا حصه ای از بدنش سست و بیکار شده باشد. ( فرهنگ نظام ) ( اقرب الموارد ). || مرد مظفر و منصور را گویند. ( برهان ). مصحف فاتح است. ( حاشیه برهان چ معین ).
فالج. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام مردی است ، و آن فالج بن حلاوه اشجعی است. ( از منتهی الارب ).
فالج. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام مردی است ، و آن فالج بن حلاوه اشجعی است. ( از منتهی الارب ).
فالج . [ ل ِ ] (اِخ ) نام مردی است ، و آن فالج بن حلاوه ٔ اشجعی است . (از منتهی الارب ).
فالج . [ ل ِ ] (ع مص ) سست و فروهشته شدن نصف بدن ، و مجازاً سست و بیکار شدن عضوی از بدن . (از اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). || در طب فالج بمعنی سست شدن تمام بدن غیر از سر هم هست ، و اگر در سر هم اثر کند سکته است . (فرهنگ نظام ). این توضیح کاملاً دقیق و درست نیست . رجوع به سکته شود. || (اِ) شتر ستبر دوکوهانی که برای جفت گیری از سند می آورند. (اقرب الموارد). || (ص ) کسی که نصف یا حصه ای از بدنش سست و بیکار شده باشد. (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد). || مرد مظفر و منصور را گویند. (برهان ). مصحف فاتح است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرهنگ عمید
= فلج
فلج#NAME?
دانشنامه عمومی
فالج (عبری:פָּלֶג/פֶּלֶג به معنی شکاف) از شخصیت های اساطیر سامی، یکی از دو پسر عابر از نوادگان سام و از نیاکان عبرانیان است. در زمان او در زمین جدایی و شکاف برقرار گشت و زبان های گوناگونی بین مردم به وجود آمد. نام او در کتاب یوبیل نیز ذکر گشته است. فالج در دویست و سی و نه سالگی درگذشت.
کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ترجمه فاضل خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، تهران: اساطیر، ۱۳۷۹، شابک ۹۶۴-۳۳۱-۰۶۸-X
جیمز هاکس (۱۳۷۵)، قاموس کتاب مقدس، ترجمهٔ عبدالله شیبانی، تهران: اساطیر، ص. ۱۱۴
کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ترجمه فاضل خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، تهران: اساطیر، ۱۳۷۹، شابک ۹۶۴-۳۳۱-۰۶۸-X
جیمز هاکس (۱۳۷۵)، قاموس کتاب مقدس، ترجمهٔ عبدالله شیبانی، تهران: اساطیر، ص. ۱۱۴
wiki: فالج
پیشنهاد کاربران
فالج در نیمی یا تمام تن اتفاق میافتد؛اما استرخاء در اندامی از تن. مانند: استرخای مثانه بمعنی سیلان بی اختیار پیشاب
فالج : ۰بی حس شدن یک طرف بدن انسان است. هنگامی که حس و حرکت از بعضی اعضاء شخصی سلب شود می گویند : و قد فُلِجَ فلان.
*
منبع : ترجمه مفاتیح العلوم ص ۱۵۵.
*
منبع : ترجمه مفاتیح العلوم ص ۱۵۵.
کلمات دیگر: