کلمه جو
صفحه اصلی

شطس

لغت نامه دهخدا

شطس.[ ش َ ] ( ع مص ) رفتن در زمین و سیر کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شطس. [ ش َ ] ( ع اِمص ) زیرکی و دانش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دانستن به سبب هوشیاری. ( از اقرب الموارد ).

شطس. [ ش ُ ] ( ع اِ ) خلاف و نزاع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دروغ و بهتان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شطسة شود.

شطس . [ ش َ ] (ع اِمص ) زیرکی و دانش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دانستن به سبب هوشیاری . (از اقرب الموارد).


شطس . [ ش ُ ] (ع اِ) خلاف و نزاع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دروغ و بهتان . (ناظم الاطباء). رجوع به شطسة شود.


شطس .[ ش َ ] (ع مص ) رفتن در زمین و سیر کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: