کلمه جو
صفحه اصلی

عقمی

لغت نامه دهخدا

عقمی. [ ع َ ما ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَقیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نازایندگان و عقیمان :
وانچه گرفته است پیش ازین پسرانش
عقمی آیند و دخترانش سترون.
فرخی.

عقمی. [ ع ُ / ع ِ / ع َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ قدر به شرف آبائی و جوانمرد. ( از منتهی الارب ). مرد قدیم و اصیل در شرف و کرم. ( از اقرب الموارد ). || سخن پوشیده و غریب و مشتبه. ( منتهی الارب ). سخن غریب و غامض. ( از اقرب الموارد ).

عقمی . [ ع َ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نازایندگان و عقیمان :
وانچه گرفته است پیش ازین پسرانش
عقمی آیند و دخترانش سترون .

فرخی .



عقمی . [ ع ُ / ع ِ / ع َ ] (ع ص ) مرد بزرگ قدر به شرف آبائی و جوانمرد. (از منتهی الارب ). مرد قدیم و اصیل در شرف و کرم . (از اقرب الموارد). || سخن پوشیده و غریب و مشتبه . (منتهی الارب ). سخن غریب و غامض . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: