کلمه جو
صفحه اصلی

عقری

لغت نامه دهخدا

عقری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکرة. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عقری. [ ع َ را / ع َ رَن ْ ] ( ع ص ) زن حایض. ( از منتهی الارب ). || المراة عقری حلقی ؛یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر «عقر» و «حلق » دانسته اند لذا صحیح آن را منّون ضبط کرده اند، و برخی آن را صفت دانسته اند و الف آن را برای تأنیث چون سَکری. و نیز رفع آن جایز است بنا بر خبریت برای مبتدای محذوف ( هی عقری حلقی ) و نصب آن نیزجایز است بنابر مصدریت. || ج ِ عَقیر. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عقیر شود.

عقری. [ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکرة. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عقری. [ ع َ ق َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رملة.ابوجعفر محمدبن احمدبن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 هَ.ق. درقید حیات بوده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عقری. [ ع ُ را ] ( ع اِ ) زمین و آب و مانند آن. ( منتهی الارب ). ضیعه ، چون عَقار. ( از اقرب الموارد ).

عقری . [ ع َ را / ع َ رَن ْ ] (ع ص ) زن حایض . (از منتهی الارب ). || المراة عقری حلقی ؛یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر «عقر» و «حلق » دانسته اند لذا صحیح آن را منّون ضبط کرده اند، و برخی آن را صفت دانسته اند و الف آن را برای تأنیث چون سَکری . و نیز رفع آن جایز است بنا بر خبریت برای مبتدای محذوف (هی عقری حلقی ) و نصب آن نیزجایز است بنابر مصدریت . || ج ِ عَقیر. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عقیر شود.


عقری . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رملة.ابوجعفر محمدبن احمدبن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 هَ .ق . درقید حیات بوده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عقری . [ ع ُ را ] (ع اِ) زمین و آب و مانند آن . (منتهی الارب ). ضیعه ، چون عَقار. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: