کلمه جو
صفحه اصلی

شظف

لغت نامه دهخدا

شظف. [ ش َ ] ( ع اِمص ) کفتگی عصا بدرازا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

شظف. [ ش َ ] ( ع مص ) منع کردن و باز داشتن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || کشیدن هر دو خایه قچقار را و گذاشتن آن دو را در میان دو چوب و محکم بستن تا پژمرده گردند و بیفتند. ( از ناظم الاطباء ). برکشیدن هر دو خایه قچقار یا هر دو را در دو چوب کرده محکم بستن تا پژمرده گردند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اخته کردن.

شظف. [ ش ِ ] ( ع اِ ) نان خشک. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). || تنگی زیست و سختی آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شظاف شود. || جای خشن. ج ، شِظاف. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شظاف شود.

شظف. [ ش َ ظَ ] ( ع مص ) بدزندگانی گردیدن و تنگ زیست شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خشک شدن وپژمردن درخت. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شظافة شود. || درآمدن تیر در پوست و گوشت. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || خشن شدن دست. ( از اقرب الموارد ).

شظف. [ ش َ ظِ ] ( ع ص ) شتر نیک آمیزنده به شتران. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تنگ عیش. بدزندگانی. بدخوی و سخت عربده جوی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). بدزندگانی. تنگ عیش. || بدخوی و سخت عربده جوی. ( از اقرب الموارد ) . || سخت جنگاور. || چوب شکسته. ( از اقرب الموارد ).

شظف.[ ش ُ ظُ ] ( ع ص ) بدخوی و بدخلق. || بدکار. || تند جنگجو. ( ناظم الاطباء ). این ضبط به این سه معنی در مآخذی که در دسترس بود دیده نشد.

شظف . [ ش َ ] (ع اِمص ) کفتگی عصا بدرازا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


شظف . [ ش َ ] (ع مص ) منع کردن و باز داشتن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || کشیدن هر دو خایه ٔ قچقار را و گذاشتن آن دو را در میان دو چوب و محکم بستن تا پژمرده گردند و بیفتند. (از ناظم الاطباء). برکشیدن هر دو خایه ٔ قچقار یا هر دو را در دو چوب کرده محکم بستن تا پژمرده گردند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اخته کردن .


شظف . [ ش َ ظَ ] (ع مص ) بدزندگانی گردیدن و تنگ زیست شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خشک شدن وپژمردن درخت . (از اقرب الموارد). رجوع به شظافة شود. || درآمدن تیر در پوست و گوشت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خشن شدن دست . (از اقرب الموارد).


شظف . [ ش َ ظِ ] (ع ص ) شتر نیک آمیزنده به شتران . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تنگ عیش . بدزندگانی . بدخوی و سخت عربده جوی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بدزندگانی . تنگ عیش . || بدخوی و سخت عربده جوی . (از اقرب الموارد) . || سخت جنگاور. || چوب شکسته . (از اقرب الموارد).


شظف . [ ش ِ ] (ع اِ) نان خشک . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (مهذب الاسماء). || تنگی زیست و سختی آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شظاف شود. || جای خشن . ج ، شِظاف . (ناظم الاطباء). رجوع به شظاف شود.


شظف .[ ش ُ ظُ ] (ع ص ) بدخوی و بدخلق . || بدکار. || تند جنگجو. (ناظم الاطباء). این ضبط به این سه معنی در مآخذی که در دسترس بود دیده نشد.



کلمات دیگر: