کلمه جو
صفحه اصلی

سافره

لغت نامه دهخدا

( سافرة ) سافرة. [ف ِ رَ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث سافر. رجوع به سافر شود. || صاحبان سفرند که ضد حضر است. ( شرح قاموس ). قوم سافرة؛ ای ذو سفر لضد الحضر. ( قطر المحیط ).

سافرة. [ ف ِ رَ ] ( اِخ ) گروهی است از روم. ( منتهی الارب ). امة من الروم. ( قطر المحیط ) ( شرح قاموس ). و تسمیه آن برای بُعد و دوری آنهاست در مغرب و از آن است حدیث «لولا اصوات السافرة لسمعتم وجبة الشمس ، یعنی اگر آواز آن مردم نمی بود هر آینه می شنیدید آواز افتادن و غروب شدن آفتاب را. ( شرح قاموس ).

سافرة. [ ف ِ رَ ] (اِخ ) گروهی است از روم . (منتهی الارب ). امة من الروم . (قطر المحیط) (شرح قاموس ). و تسمیه ٔ آن برای بُعد و دوری آنهاست در مغرب و از آن است حدیث «لولا اصوات السافرة لسمعتم وجبة الشمس ، یعنی اگر آواز آن مردم نمی بود هر آینه می شنیدید آواز افتادن و غروب شدن آفتاب را. (شرح قاموس ).


سافرة. [ف ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سافر. رجوع به سافر شود. || صاحبان سفرند که ضد حضر است . (شرح قاموس ). قوم سافرة؛ ای ذو سفر لضد الحضر. (قطر المحیط).



کلمات دیگر: