معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش
ساطل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ساطل. [ طِ ] ( ع ص ) گرد بالا رفته.( منتهی الارب ) ( المنجد ). طاسل مثله. ( منتهی الارب ).
ساطل.[ طِ ] ( معرب ، اِ ) معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش. و به این معنی با شین هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). گیاهی مانند قارچ خشکیده. ( استینگاس ). رجوع به شاتل و شاطل و ساتل شود.
ساطل.[ طِ ] ( معرب ، اِ ) معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش. و به این معنی با شین هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). گیاهی مانند قارچ خشکیده. ( استینگاس ). رجوع به شاتل و شاطل و ساتل شود.
ساطل . [ طِ ] (ع ص ) گرد بالا رفته .(منتهی الارب ) (المنجد). طاسل مثله . (منتهی الارب ).
ساطل .[ طِ ] (معرب ، اِ) معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش . و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی مانند قارچ خشکیده . (استینگاس ). رجوع به شاتل و شاطل و ساتل شود.
کلمات دیگر: