رام کردن . آرام کردن . راحت کردن .
رام دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رام دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) رام کردن. آرام کردن. راحت کردن :
جلوه گری کرد و بیک غمزه او
فتنه نمود و دو جهان رام داد.
جلوه گری کرد و بیک غمزه او
فتنه نمود و دو جهان رام داد.
مولوی ( از فرهنگ نظام ).
کلمات دیگر: