بانگ کننده . یا پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلند آواز که کثیر النسل نیر میباشد .
راغی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
راغی . (ص نسبی ) منسوب به راغ :
صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.
صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.
منوچهری .
راغی. ( ص نسبی ) منسوب به راغ :
صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.
راغی. ( ع ص ) بانگ کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلندآوازه ، که کثیرالنسل نیز میباشد. || مرد پرگو. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) کس. یقال : ما بالدّار ثاغ و لا راغ ؛ یعنی نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.
منوچهری.
راغی. ( ع ص ) بانگ کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلندآوازه ، که کثیرالنسل نیز میباشد. || مرد پرگو. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) کس. یقال : ما بالدّار ثاغ و لا راغ ؛ یعنی نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
راغی . (ع ص ) بانگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلندآوازه ، که کثیرالنسل نیز میباشد. || مرد پرگو. (از متن اللغة). || (اِ) کس . یقال : ما بالدّار ثاغ و لا راغ ؛ یعنی نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: