بهره بردن از شادی و عشرت و طرب . لذت بردن .
رامش بردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رامش بردن. [ م ِ ب ُ دَ] ( مص مرکب ) بهره بردن از شادی و عشرت و طرب. لذت بردن. شاد گشتن از طرب. مسرور و محظوظ گشتن از شادمانی و عشرت. بهره ور گردیدن از خوشی و طرب :
ببالا و رخسار او بنگرد
همی دل ز دیدنش رامش برد.
همی خواست کز روز رامش برد.
ز گفتار، گوینده رامش برد.
روانت ز اندیشه رامش برد.
کز اندیشه خویش رامش برد.
ببالا و رخسار او بنگرد
همی دل ز دیدنش رامش برد.
فردوسی.
بیاموختش رزم و بزم و خردهمی خواست کز روز رامش برد.
فردوسی.
سخن چون برابر شود با خردز گفتار، گوینده رامش برد.
فردوسی.
ایا پور کم روز اندک خردروانت ز اندیشه رامش برد.
فردوسی.
کسی را ز ترکان نباشد خردکز اندیشه خویش رامش برد.
فردوسی.
|| از میان بردن و دور کردن رامش. زدودن و از میان برداشتن طرب و عشرت. دور کردن شادی و طرب و رامش.کلمات دیگر: