کلمه جو
صفحه اصلی

ساطح

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد

لغت نامه دهخدا

ساطح. [ طِ ] ( ع ص ) گسترنده. || خدای تبارک و تعالی که میگستراند زمین را. ( ناظم الاطباء ). || برزمین افکننده. ( منتهی الارب ) ( المنجد ).

ساطح. [ طِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 41هزارگزی جنوب خاوری لردگان ، کنار آب خرسان. کوهستانی و هوایش معتدل ، و آبش از چشمه و محصولش غلات است ، 646 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، از صنایع دستی محلی بافتن گلیم و جاجیم میان زنان آن معمول است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).

ساطح . [ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 41هزارگزی جنوب خاوری لردگان ، کنار آب خرسان . کوهستانی و هوایش معتدل ، و آبش از چشمه و محصولش غلات است ، 646 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، از صنایع دستی محلی بافتن گلیم و جاجیم میان زنان آن معمول است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).


ساطح . [ طِ ] (ع ص ) گسترنده . || خدای تبارک و تعالی که میگستراند زمین را. (ناظم الاطباء). || برزمین افکننده . (منتهی الارب ) (المنجد).



کلمات دیگر: