شامر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شامر. [ م ِ ] ( اِخ ) از عشایر نجد و منسوب به مرزوق از قبیله عجمان مجاور بنی خالد باشند و مراکز عمده آنها از طف تا عُقَیر و تا صَمّان امتداد دارد و دارای 1200 خانوارند و میان نجد و عراق رفت و آمد دارند. ( از معجم قبائل العرب ).
شامر. [ م ِ ] (اِخ ) از عشایر نجد و منسوب به مرزوق از قبیله ٔ عجمان مجاور بنی خالد باشند و مراکز عمده ٔ آنها از طف تا عُقَیر و تا صَمّان امتداد دارد و دارای 1200 خانوارند و میان نجد و عراق رفت و آمد دارند. (از معجم قبائل العرب ).
شامر. [ م ِ ] (ع ص ) زن و جز آن که پستان بر شکم چسبیده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): شاة شامر و شامرة؛ گوسپند پستان بر شکم چسبیده . (منتهی الارب ). || گوشت بن دندان به دندان چسبیده . (آنندراج ) (منتهی الارب ): لثه ٔ شامرة؛ گوشت بن دندان ، به بن دندان چسبیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شوامر. || (اِ) نقاب و حجاب . (ناظم الاطباء). || پوشاک سر. (ناظم الاطباء). || سنگ الماس را گویند و آن معرب باشد.(از متن اللغة). || الماس که بدان گوهر را سوراخ کنند. (از متن اللغة). شمود. (متن اللغة).
پیشنهاد کاربران
به وزن ا یعنی پرتاب کننده