کلمه جو
صفحه اصلی

ذو رحم

فرهنگ فارسی

قریب . نزدیک .

لغت نامه دهخدا

ذورحم. [ رَ ح ِ ] ( ع ص مرکب ، اِ مرکب )قریب. نزدیک. کس. خویش. خویشاوند. ج ، ذوی الارحام.


کلمات دیگر: