( مصدر ) ۱ - خسته شدن درمانده شدن . ۲ - ملول گشتن .
ستوه شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ستوه شدن. [ س ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بستوه شدن. بجان آمدن. بتنگ آمدن. عاجز شدن. ناتوان شدن :
همی رفت گشتاسب تا پیش کوه
یکی نعره زد کاژدها شد ستوه.
بر آمد که شد نامور زآن ستوه.
چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه
بدو گفت خورشید شد سوی کوه.
کز تحمل ستوه شد بُختی.
همی رفت گشتاسب تا پیش کوه
یکی نعره زد کاژدها شد ستوه.
فردوسی.
هم اندر زمان تندبادی ز کوه بر آمد که شد نامور زآن ستوه.
فردوسی.
ولی رسمی میکردند تا رعیت بستوه شد و بفریاد آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ). و هر دو لشکر ستوه شدند پس صلح کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ). الیاس ستوه شد و بر ایشان دعا کرد و پنهان شد. ( مجمل التواریخ ).چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه
بدو گفت خورشید شد سوی کوه.
نظامی.
پای مسکین پیاده چند رودکز تحمل ستوه شد بُختی.
سعدی.
کلمات دیگر: