جنگ کردن جنگیدن رزمیدن نبرد کردن
رزم راندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رزم راندن. [ رَ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن. جنگیدن. رزمیدن. نبرد کردن :
چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چند
به بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران.
چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چند
به بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران.
امیرمعزی.
کلمات دیگر: