زلمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زلمة. [ زَ ل َ م َ ] ( ع اِ )نشان و دروش گوش بز و هما زلمتان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || واحد زلم ؛ یعنی یک گیاه زلم. ( ناظم الاطباء ).
زلمة. [ زَ ل َ م َ ] ( ع اِ ) شخص. وقتی که گویند «یا زلمة» هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست. ج ، ازلام. ( از دزی ج 1 ص 60 ). || شهرنشینان سوریه این کلمه را به پیاده اطلاق کنند، ولی هنگامی که در مورد نظامیان بکار برند مرادشان پیاده نظام است. ج ، زُلم. ( از دزی ج 1 ص 600 ). رجوع به دزی شود.
زلمة. [ زَ ل َ م َ ] (ع اِ) شخص . وقتی که گویند «یا زلمة» هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست . ج ، ازلام . (از دزی ج 1 ص 60). || شهرنشینان سوریه این کلمه را به پیاده اطلاق کنند، ولی هنگامی که در مورد نظامیان بکار برند مرادشان پیاده نظام است . ج ، زُلم . (از دزی ج 1 ص 600). رجوع به دزی شود.
زلمة. [ زَ ل َ م َ ] (ع اِ)نشان و دروش گوش بز و هما زلمتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || واحد زلم ؛ یعنی یک گیاه زلم . (ناظم الاطباء).
زلمة. [ زَ ل َم َ / زُ ل َ م َ / زُ م َ / زَ م َ ] (ع ص ، اِ) راست و درست و صحیح و محقق و مانا و مشابه . (ناظم الاطباء). هیئت و شباهت . (از اقرب الموارد). یقال : هو العبد زلمة؛ ای حقاً او قده قد العبد او حذوه حذو العبد او یشبهه کانه هو. و کذا هو العبد. زلمة و زلمة و زلمة. و نیز در امة نیز می گویند: «هی الامة زلمة» و غیرها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).