بن دم جانور پرنده دم غزه مرغ و دم مرغ و بن دم آن .
زمک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زمک.[ زَ ] ( ع مص ) برانگیختن کسی را بر کسی تا سخت خشمگین شود بر وی. || پر کردن مشک را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمک. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) خشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمک. [ زِ م ِ ] ( ع اِ ) بن دم جانور پرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دم غزه مرغ و دم مرغ و بن دم آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمک. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) خشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمک. [ زِ م ِ ] ( ع اِ ) بن دم جانور پرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دم غزه مرغ و دم مرغ و بن دم آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمک . [ زَ م َ ] (ع اِ) خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمک . [ زِ م ِ ] (ع اِ) بن دم جانور پرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دم غزه ٔ مرغ و دم مرغ و بن دم آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمک .[ زَ ] (ع مص ) برانگیختن کسی را بر کسی تا سخت خشمگین شود بر وی . || پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: