کلمه جو
صفحه اصلی

زمعاء

لغت نامه دهخدا

زمعاء. [ زَ ]( ع ص ) مؤنث ازمع. زنی که انگشت زائد داشته باشد. ج ، زُمع. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.

زمعاء. [زُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ زمیع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زمیع شود.

زمعاء. [ زَ ](ع ص ) مؤنث ازمع. زنی که انگشت زائد داشته باشد. ج ، زُمع. (از ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


زمعاء. [زُ م َ ] (ع اِ) ج ِ زمیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمیع شود.



کلمات دیگر: