ابن محمد العری
دراره
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( درارة ) درارة.[ دَرْ را رَ ] ( ع اِ ) دوک. ( منتهی الارب ). دوک پشم.( مهذب الاسماء ). دوکی که بدان پشم ریسند. ( برهان ).
درارة. [ ] ( اِخ ) ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است ، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیه آن ).
دراره. [ دَ رَ / رِ ] ( ص ) دیوث و قلتبان. ( برهان ). کشخان و غلتبان. ( جهانگیری ) :
به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت
زهی دراره زن روسبی لوطی کار.
درارة. [ ] ( اِخ ) ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است ، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیه آن ).
دراره. [ دَ رَ / رِ ] ( ص ) دیوث و قلتبان. ( برهان ). کشخان و غلتبان. ( جهانگیری ) :
به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت
زهی دراره زن روسبی لوطی کار.
کمال اسماعیل.
دراره . [ دَ رَ / رِ ] (ص ) دیوث و قلتبان . (برهان ). کشخان و غلتبان . (جهانگیری ) :
به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت
زهی دراره زن روسبی لوطی کار.
به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت
زهی دراره زن روسبی لوطی کار.
کمال اسماعیل .
درارة. [ ] (اِخ ) ابن محمد العری . صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است ، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. (مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیه ٔ آن ).
درارة.[ دَرْ را رَ ] (ع اِ) دوک . (منتهی الارب ). دوک پشم .(مهذب الاسماء). دوکی که بدان پشم ریسند. (برهان ).
کلمات دیگر: