کلمه جو
صفحه اصلی

زموم

لغت نامه دهخدا

زموم. [ زُ ] ( ع مص ) پر گردیدن و پر کردن مشک را. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زم شود.

زموم. [زَ ] ( ع اِ ) سیماب. جیوه. ( ناظم الاطباء ). زیبق. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به سیماب ، جیوه و زیبق شود.

زموم. [ زُ ] ( ع اِ ) ج ِ زم : زموم الاکراد محالهم. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به دزی ج 1 ص 601 ذیل زم شود.

زموم . [ زُ ] (ع اِ) ج ِ زم : زموم الاکراد محالهم . (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به دزی ج 1 ص 601 ذیل زم شود.


زموم . [ زُ ] (ع مص ) پر گردیدن و پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زم شود.


زموم . [زَ ] (ع اِ) سیماب . جیوه . (ناظم الاطباء). زیبق . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سیماب ، جیوه و زیبق شود.



کلمات دیگر: