کلمه جو
صفحه اصلی

زلول

لغت نامه دهخدا

زلول . [ زَ ](اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهری است در شرق ازیلی به مغرب . (از معجم البلدان ).


زلول. [ زُ ] ( ع مص ) شتاب رفتن. دویدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || از جایی به جایی شدن. ( منتهی الارب ). || کم شدن درم در وزن یا ریخته و ناقص گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کم آمدن سیم در سختن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به زل شود.

زلول. [ زَ ] ( ع ص ، اِ ) آب خوش شیرین.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زلیل. آب زلال. ( از اقرب الموارد ). آب خوشگوار و صاف و شیرین. ( ناظم الاطباء ).

زلول. [ زَ ]( اِخ ) شهری است به مغرب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شهری است در شرق ازیلی به مغرب. ( از معجم البلدان ).

زلول . [ زَ ] (ع ص ، اِ) آب خوش شیرین .(منتهی الارب ) (آنندراج ). زلیل . آب زلال . (از اقرب الموارد). آب خوشگوار و صاف و شیرین . (ناظم الاطباء).


زلول . [ زُ ] (ع مص ) شتاب رفتن . دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از جایی به جایی شدن . (منتهی الارب ). || کم شدن درم در وزن یا ریخته و ناقص گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کم آمدن سیم در سختن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به زل شود.



کلمات دیگر: