کلمه جو
صفحه اصلی

زعبل

فرهنگ فارسی

موضعی نزدیک مدینه

لغت نامه دهخدا

زعبل . [ ] (ع مص ) راه رفتن با غرور و جاه طلبی . (از دزی ج 1 ص 591). || زعبر و غالباً زعبل . تاب خوردن ، تلوتلو خوردن در راه رفتن . (از دزی ایضاً). رجوع به زعبر شود.


زعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. (منتهی الارب ).


زعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) محدثی است که ابوقدامة حارث بن عبید از وی روایت می کند. (منتهی الارب ).


زعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) موضعی نزدیک مدینه . (از معجم البلدان ).


زعبل. [ ] ( ع مص ) راه رفتن با غرور و جاه طلبی. ( از دزی ج 1 ص 591 ). || زعبر و غالباً زعبل. تاب خوردن ، تلوتلو خوردن در راه رفتن. ( از دزی ایضاً ). رجوع به زعبر شود.

زعبل. [ زَ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زعبلة شود. || ماربزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). افعی.( اقرب الموارد ) || آفتاب پرست. || مادر یا زن گول. || درخت پنبه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- ثکلته الزّعبل ؛ ای امه الحمقاء. ( ناظم الاطباء ).

زعبل. [ زَ ب َ ] ( اِخ ) محدثی است که ابوقدامة حارث بن عبید از وی روایت می کند. ( منتهی الارب ).

زعبل. [ زَ ب َ ] ( اِخ ) ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. ( منتهی الارب ).

زعبل. [ زَ ب َ ] ( اِخ ) موضعی نزدیک مدینه. ( از معجم البلدان ).

زعبل . [ زَ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبلة شود. || ماربزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افعی .(اقرب الموارد) || آفتاب پرست . || مادر یا زن گول . || درخت پنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ثکلته الزّعبل ؛ ای امه الحمقاء. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: