کلمه جو
صفحه اصلی

رخاخ

فرهنگ فارسی

جمع رخ که مهره ایست در شطرنج

لغت نامه دهخدا

رخاخ. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) زیست فراخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش ؛یعنی خفض و سعه آن. ( از اقرب الموارد ). || زمین نرم. ( منتهی الارب ). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج ، رَخاخی . ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج ، رَخاخی . ( از اقرب الموارد ).

رخاخ. [ رِ ]( ع اِ ) ج ِ رُخ که مهره ای است در شطرنج. ( آنندراج ).ج ِ رُخ . ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

رخاخ . [ رَ ] (ع ص ، اِ) زیست فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش ؛یعنی خفض و سعه ٔ آن . (از اقرب الموارد). || زمین نرم . (منتهی الارب ). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج ، رَخاخی ّ. (آنندراج ) (منتهی الارب ). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج ، رَخاخی ّ. (از اقرب الموارد).


رخاخ . [ رِ ](ع اِ) ج ِ رُخ ّ که مهره ای است در شطرنج . (آنندراج ).ج ِ رُخ ّ. (دهار) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: