کلمه جو
صفحه اصلی

خجادی

لغت نامه دهخدا

خجادی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به خجاد است که آن قریه ٔ بزرگی به بخارا میباشدو اصحاب را بدانجا جامعی است . (از انساب سمعانی ).


خجادی. [ خ َ ] ( اِخ )نام شهرکی بوده بحدود بخارا با منبر آبادان با کشت و بزر بسیار. ( از حدود العالم چ سید جلال طهرانی ). این کلمه همان خجادک است رجوع به خجادک و خجاده شود.

خجادی. [ خ ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به خجاد است که آن قریه بزرگی به بخارا میباشدو اصحاب را بدانجا جامعی است. ( از انساب سمعانی ).

خجادی. [ خ ُ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن اسماعیل خجادی مکنی به ابوعلی. از روات ثقه بوده از احمدبن علی استاد واسماعیل بن محمد مستملی و منصوربن نصر و جز آنها حدیث شنید و از او ابوعبدالعزیزبن محمدبن محمد بخشی حافظ حدیث نقل کرد و گفت دوست ما ابوعلی از ثقات بوده واز شیوخ ما ببخارا حدیث شنید. ( از انساب سمعانی ).

خجادی . [ خ َ ] (اِخ )نام شهرکی بوده بحدود بخارا با منبر آبادان با کشت و بزر بسیار. (از حدود العالم چ سید جلال طهرانی ). این کلمه همان خجادک است رجوع به خجادک و خجاده شود.


خجادی . [ خ ُ ] (اِخ ) محمدبن علی بن اسماعیل خجادی مکنی به ابوعلی . از روات ثقه بوده از احمدبن علی استاد واسماعیل بن محمد مستملی و منصوربن نصر و جز آنها حدیث شنید و از او ابوعبدالعزیزبن محمدبن محمد بخشی حافظ حدیث نقل کرد و گفت دوست ما ابوعلی از ثقات بوده واز شیوخ ما ببخارا حدیث شنید. (از انساب سمعانی ).



کلمات دیگر: