خثارم. [ خ ُ رِ ] ( ع ص ) مرد فال گیرنده از هرچیزی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). متطیر. ( معجم الوسیط ) ( متن اللغة ): امضی فی ذلک الطریق اذا صدعنه الخثارم. ( معجم الوسیط ). || سطبر لب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). الغلیظ الشفه. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ).
خثارم. [ خ ُ رِ ] ( اِخ )نام پدر عمرو بجلی عم کمیت است. ( از منتهی الارب ).
خثارم. [ خ ُ رِ ] ( اِخ )نام پدر عمرو بجلی عم کمیت است. ( از منتهی الارب ).