کلمه جو
صفحه اصلی

حرثی

لغت نامه دهخدا

حرثی. [ ح َ رِ ] ( ص نسبی ) منسوب به حرث ، بطنی از غافق. ( سمعانی ).

حرثی. [ ح َ رِ ] ( اِخ ) عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده. ( سمعانی ).

حرثی.[ ح َ رَ ] ( اِخ ) محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری. حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت.

حرثی . [ ح َ رِ ] (اِخ ) عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده . (سمعانی ).


حرثی . [ ح َ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به حرث ، بطنی از غافق . (سمعانی ).


حرثی .[ ح َ رَ ] (اِخ ) محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری . حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت .



کلمات دیگر: