کلمه جو
صفحه اصلی

زعاق

لغت نامه دهخدا

زعاق. [ زُ ] ( ع ص ، اِ ) آب تلخ ستبر که خوردن نتوانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ( ازاقرب الموارد ). رجوع به زعاقه شود. || رمیدگی و یقال : وعل زعاق ؛ یعنی بزکوهی رمنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زعاق. [ زَ ع ع ] ( ع ص ) اسب شتاب بسیاررو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زعاق . [ زَ ع ع ] (ع ص ) اسب شتاب بسیاررو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زعاق . [ زُ ] (ع ص ، اِ) آب تلخ ستبر که خوردن نتوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). (ازاقرب الموارد ). رجوع به زعاقه شود. || رمیدگی و یقال : وعل زعاق ؛ یعنی بزکوهی رمنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: