کلمه جو
صفحه اصلی

سبیلان

لغت نامه دهخدا

سبیلان. [ س َ ] ( ع اِ ) قُبُل و دبر و قضیب عن المسیحی. ( منتهی الارب ).

سبیلان. [ ] ( اِخ ) محلتی بوده است در اصفهان که بنام همان دیه باز خوانده شده است : و شهر [ اصفهان ] فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بوده که همه صحرای آن خانه ها ساختند و بهم پیوست و محلتهارا بدان نام دیها بازخوانند چون با طوفان... سبیلان . ( مجمل التواریخ ص 524 ).

سبیلان . [ ] (اِخ ) محلتی بوده است در اصفهان که بنام همان دیه باز خوانده شده است : و شهر [ اصفهان ] فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بوده که همه صحرای آن خانه ها ساختند و بهم پیوست و محلتهارا بدان نام دیها بازخوانند چون با طوفان ... سبیلان . (مجمل التواریخ ص 524).


سبیلان . [ س َ ] (ع اِ) قُبُل و دبر و قضیب عن المسیحی . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: