کلمه جو
صفحه اصلی

دحداح

لغت نامه دهخدا

دحداح. [ دَ ] ( ع ص ) کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). کوتاه بالا نیست چنان که منتهی الارب می نویسد بلکه به معنی رَبَعَه است ، یعنی میانه بالا. بگفته واقدی : کان ابی بن کعب رجلا دحداحا لیس بالطویل ولا بالقصیر و رجوع به ربعه شود. ( یادداشت مؤلف ). کوته. خرد. مردم کوتاه پهن بسیارگوشت. ج ، دَحادِح. ( مهذب الاسماء ). دُحادَح. دحیدحة. دحداحة. دحدح. دودح. دحدحة. ( آنندراج ).

دحداح. [ دَ ] ( اِخ ) رشیدبن غالب. رجوع به رشید... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 130 و معجم المطبوعات شود.

دحداح. [ دَ ] ( اِخ ) ( الشیخ اسکندر ) از بزرگان مشایخ دحداحیه است به لبنان سالی چند منشی و ترجمان محکمه تجارت بیروت بود و هم در بیروت درگذشت و کتبی دارد. ( معجم المطبوعات ).

دحداح. [ دَ ] ( اِخ ) ( الشیخ سلیم خطار ) او راست : حیاةالدین و التمدن ( 1896 م ) و نابلیون الاول و المقابلة بینه و بین اعظم مشاهیر الرجال ( 1898 م ). ( معجم المطبوعات ).

دحداح . [ دَ ] (اِخ ) (الشیخ اسکندر) از بزرگان مشایخ دحداحیه است به لبنان سالی چند منشی و ترجمان محکمه ٔ تجارت بیروت بود و هم در بیروت درگذشت و کتبی دارد. (معجم المطبوعات ).


دحداح . [ دَ ] (اِخ ) (الشیخ سلیم خطار) او راست : حیاةالدین و التمدن (1896 م ) و نابلیون الاول و المقابلة بینه و بین اعظم مشاهیر الرجال (1898 م ). (معجم المطبوعات ).


دحداح . [ دَ ] (اِخ ) رشیدبن غالب . رجوع به رشید... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 130 و معجم المطبوعات شود.


دحداح . [ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ). کوتاه بالا نیست چنان که منتهی الارب می نویسد بلکه به معنی رَبَعَه است ، یعنی میانه بالا. بگفته ٔ واقدی : کان ابی بن کعب رجلا دحداحا لیس بالطویل ولا بالقصیر و رجوع به ربعه شود. (یادداشت مؤلف ). کوته . خرد. مردم کوتاه پهن بسیارگوشت . ج ، دَحادِح . (مهذب الاسماء). دُحادَح . دحیدحة. دحداحة. دحدح . دودح . دحدحة. (آنندراج ).



کلمات دیگر: