گرد آوردن و نهادن بنه و اسباب
رخت برنهادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رخت برنهادن. [ رَ ب َ ن ِ / ن َ دَ ]( مص مرکب ) گرد آوردن و نهادن بنه و اسباب. بمجاز، آماده سفر و رحلت شدن. آماده مرگ گشتن :
بدو گفت ما برنهادیم رخت
تو بگذار تابوت و بردار تخت.
تو برخیز اکنون بپرداز تخت.
بدو گفت ما برنهادیم رخت
تو بگذار تابوت و بردار تخت.
فردوسی.
بدو گفت ما برنهادیم رخت تو برخیز اکنون بپرداز تخت.
فردوسی.
کلمات دیگر: