کلمه جو
صفحه اصلی

دجون

لغت نامه دهخدا

دجون . [ ] (اِخ ) حسن توفیق افندی او راست : الرتبة الحدیثة. تألیف ادمون دیمولن معرب . (معجم المطبوعات ).


دجون.[ دَ ] ( ع ص ) جمل دجون ؛ اشتر آبکش. ( منتهی الارب ).

دجون. [ دُ ] ( ع مص ) بجایی مقیم شدن. ( زوزنی ). مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مقیم گردیدن در جایی. ( از منتهی الارب ). بایستادن. || الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند. ( از منتهی الارب ). || فروپوشیدن ابر آسمان را. ( از منتهی الارب ). تاریک شدن روز از ابر. ( تاج المصادر بیهقی ). || برآمدن دود. ( تاج المصادر بیهقی ).

دجون. [ ] ( اِخ ) حسن توفیق افندی او راست : الرتبة الحدیثة. تألیف ادمون دیمولن معرب. ( معجم المطبوعات ).

دجون . [ دُ ] (ع مص ) بجایی مقیم شدن . (زوزنی ). مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم گردیدن در جایی . (از منتهی الارب ). بایستادن . || الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند. (از منتهی الارب ). || فروپوشیدن ابر آسمان را. (از منتهی الارب ). تاریک شدن روز از ابر. (تاج المصادر بیهقی ). || برآمدن دود. (تاج المصادر بیهقی ).


دجون .[ دَ ] (ع ص ) جمل دجون ؛ اشتر آبکش . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: