دحال . [ دِ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را در کشتی . || فریب دادن . || ظلم کردن . || نقصان نمودن در حق کسی . (منتهی الارب ). || پوشیدن چیزی که می داند آن را و ظاهر کردن غیرآن . || بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ).
دحال
لغت نامه دهخدا
دحال. [ دِ ] ( ع اِ ) ج ِ دحل ، مغاک تنگ دهان فراخ شکم. ( منتهی الارب ) ( از مهذب الاسماء ).
دحال. [ دِ ] ( ع مص ) بر زمین زدن کسی را در کشتی. || فریب دادن. || ظلم کردن. || نقصان نمودن در حق کسی. ( منتهی الارب ). || پوشیدن چیزی که می داند آن را و ظاهر کردن غیرآن. || بازداشتن کسی را. ( منتهی الارب ).
دحال. [ دِ ] ( ع مص ) بر زمین زدن کسی را در کشتی. || فریب دادن. || ظلم کردن. || نقصان نمودن در حق کسی. ( منتهی الارب ). || پوشیدن چیزی که می داند آن را و ظاهر کردن غیرآن. || بازداشتن کسی را. ( منتهی الارب ).
دحال . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دحل ، مغاک تنگ دهان فراخ شکم . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء).
کلمات دیگر: