کلمه جو
صفحه اصلی

خبیت

لغت نامه دهخدا

خبیت. [ خ َ ] ( ع ص ) حقیر. فرومایه. خبیث. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ). خسیس.

خبیت. [ خ ُ ب َ ] ( اِخ ) نام آبی بوده است به عالیه و در آن اشجع و عبس شریک بوده اند. نابغه ذبیانی در وصف آن آورده است :
الی ذبیان حتی صبحتهم
و دونهم الربائع والخبیت
و نیز کثیر گفته است :
و فی الیاس عن سلمی و فی الکبر الذی
اصابک شغل للمحب المطالب
فدع عنک سلمی اذاتی النأتی دونها
وحلت باکناف الخبیت فغالب.
( از یاقوت در معجم البلدان ).

خبیت . [ خ َ ] (ع ص ) حقیر. فرومایه . خبیث . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة). خسیس .


خبیت . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) نام آبی بوده است به عالیه و در آن اشجع و عبس شریک بوده اند. نابغه ٔ ذبیانی در وصف آن آورده است :
الی ذبیان حتی صبحتهم
و دونهم الربائع والخبیت
و نیز کثیر گفته است :
و فی الیاس عن سلمی و فی الکبر الذی
اصابک شغل للمحب المطالب
فدع عنک سلمی اذاتی النأتی دونها
وحلت باکناف الخبیت فغالب .

(از یاقوت در معجم البلدان ).




کلمات دیگر: