نباتی است که بگردش آفتاب می گردد برگ آن عریض و ثمره آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است خبازی .
خبیز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خبیز. [ خ َ ] ( ع اِ ) نان پخته شده. || ثرید. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ).
خبیز. [ خ ُب َ ی ْ ] ( ع اِ ) نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمره آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است. خبازی. ( از متن اللغة )( معجم الوسیط ) ( منتهی الارب ). رجوع به خُبازی ̍ شود.
خبیز. [ خ ُب َ ی ْ ] ( ع اِ ) نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمره آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است. خبازی. ( از متن اللغة )( معجم الوسیط ) ( منتهی الارب ). رجوع به خُبازی ̍ شود.
خبیز. [ خ َ ] (ع اِ) نان پخته شده . || ثرید. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (ناظم الاطباء).
خبیز. [ خ ُب َ ی ْ ] (ع اِ) نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمره ٔ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است . خبازی . (از متن اللغة)(معجم الوسیط) (منتهی الارب ). رجوع به خُبازی ̍ شود.
کلمات دیگر: