کلمه جو
صفحه اصلی

ختع

لغت نامه دهخدا

ختع. [ خ َ ] ( ع مص ) رفتن درتاریکی و گذشتن در آن بقصد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || راهبری کردن در تاریکی شب . ( از متن اللغة ) :
اعیت ادلاء الفلاة الختعا.
رؤبة ( از اقرب الموارد ).
|| رفتن. روان شدن. ( از متن اللغة ) ( اقرب الموارد ): ختعالرجل فی الارض ؛ ای ذهب و انطلق. || گریختن. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ). || تیز رفتن. ( از متن اللغة ) ( منتهی الارب ). || بناگاه بر کس درآمدن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ). ختع علیهم . || لنگان رفتن کفتار. ختعت الضبع. ( از متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نیست شدن و رفتن کوراب. اضمحلال سراب. || در پشت شتر رفتن فحل. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ): ختع الفحل خلف الابل ؛ ای قارب فی مشیه.

ختع. [ خ َ ت ِ ] ( ع ص ) دلیل حاذق. راهبر واقف. ( از متن اللغة ). دلیل ماهری که در حرکت متوقف نشود و حیران نگردد. ( معجم الوسیط ). || ( اِ ) کفتار. ( از اقرب الموارد ). ضبع.

ختع.[ خ ُ ت َ ] ( ع اِ ) کفتار. ( از منتهی الارب ). نامی از نامهای کفتار است ولی ثبت نشده است. ( از متن اللغة ). کفتار ماده. ( از ناظم الاطباء ). || راهبر دانا در رهبری. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ): وجدته خُتَع لاسکع؛ ای لایتحیر. ( از متن اللغة ).

ختع. [ ] ( اِخ ) نام سکه ای ( = محله ) بوده است به بخارا که نهر «بیکند» از نهر بزرگ شهر ( = نهری که از رود سند جدا میشد ) نزدیک آغاز «سکه ختع» گرفته میشد و بعضی ازربض را مشروب می کرد و در نو کنده آب آن کم میشد. ( از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 96 ).

ختع. [ ] (اِخ ) نام سکه ای (= محله ) بوده است به بخارا که نهر «بیکند» از نهر بزرگ شهر (= نهری که از رود سند جدا میشد) نزدیک آغاز «سکه ختع» گرفته میشد و بعضی ازربض را مشروب می کرد و در نو کنده آب آن کم میشد. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 96).


ختع. [ خ َ ] (ع مص ) رفتن درتاریکی و گذشتن در آن بقصد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || راهبری کردن در تاریکی شب . (از متن اللغة) :
اعیت ادلاء الفلاة الختعا.
رؤبة (از اقرب الموارد).
|| رفتن . روان شدن . (از متن اللغة) (اقرب الموارد): ختعالرجل فی الارض ؛ ای ذهب و انطلق . || گریختن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || تیز رفتن . (از متن اللغة) (منتهی الارب ). || بناگاه بر کس درآمدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (تاج العروس ) (منتهی الارب ). ختع علیهم . || لنگان رفتن کفتار. ختعت الضبع. (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیست شدن و رفتن کوراب . اضمحلال سراب . || در پشت شتر رفتن فحل . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد): ختع الفحل خلف الابل ؛ ای قارب فی مشیه .


ختع. [ خ َ ت ِ ] (ع ص ) دلیل حاذق . راهبر واقف . (از متن اللغة). دلیل ماهری که در حرکت متوقف نشود و حیران نگردد. (معجم الوسیط). || (اِ) کفتار. (از اقرب الموارد). ضبع.


ختع.[ خ ُ ت َ ] (ع اِ) کفتار. (از منتهی الارب ). نامی از نامهای کفتار است ولی ثبت نشده است . (از متن اللغة). کفتار ماده . (از ناظم الاطباء). || راهبر دانا در رهبری . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط): وجدته خُتَع لاسکع؛ ای لایتحیر. (از متن اللغة).



کلمات دیگر: