زرد رخسار رخسار زرد زرد رخ
رخساره زرد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رخساره زرد. [ رُ رَ / رِ زَ ] ( ص مرکب ) زردرخسار. رخسارزرد. زردرخ. زردروی. که روی زرد دارد :
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیامد خروشان و رخساره زرد.
همه کوربینند و رخساره زرد.
پیاده دوانند و رخساره زرد.
همی بود پژمان و رخساره زرد.
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیامد خروشان و رخساره زرد.
فردوسی.
نیاز آنکه دارد ز اندوه و دردهمه کوربینند و رخساره زرد.
فردوسی.
به توران اسیرند با داغ و دردپیاده دوانند و رخساره زرد.
فردوسی.
نهان دل خویش پیدا نکردهمی بود پژمان و رخساره زرد.
فردوسی.
کلمات دیگر: