شناس
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) در کلمات مرکب به منی شناسنده آید : خداشناس سخن شناس . ۲ - ( صفت ) آشنا : فلان شناس است .
فرهنگ معین
(ش ) (ص . ) (عا. ) آشنا.
لغت نامه دهخدا
شناس.[ ش ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || ( نف مرخم ) مخفف شناسنده. در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. ( فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. ( ناظم الاطباء ).
ترکیب ها:
- آب شناس . آدم شناس. آلت شناس. اخترشناس. انجم شناس. انگل شناس. ایران شناس. ایزدشناس. بنده شناس. پرده شناس. پی شناس. جمجمه شناس. جنگل شناس. جواهرشناس. جوهرشناس. چوب شناس. حشره شناس. حقایق شناس. حق شناس. حقه شناس. حقیقت شناس. حیوان شناس. خاک شناس. خداشناس. خسروشناس. خطشناس. خودشناس. خون شناس. دریاشناس. دشمن شناس. دم شناس. دواشناس. راه شناس ( بلد ). رئیس شناس. ردشناس. روانشناس. روشناس. زمین شناس. زیرک شناس. سبک شناس. ستاره شناس. سخن شناس. سرشناس. سکه شناس. سنگ شناس. شاه شناس. شرق شناس. شعرشناس. طبیعت شناس. طریقت شناس. عرب شناس. عنصرشناس. فراست شناس. قاروره شناس. قافیه شناس. قبیله شناس. قیافه شناس. کارشناس. کتاب شناس. گاه شناس. گوهرشناس. گیتی شناس. لشکرشناس. مردم شناس. مصالح شناس. معدن شناس. معنی شناس. منازل شناس. منت شناس. منزل شناس. موسیقی شناس. موقعشناس. میکرب شناس. نان شناس. نبات شناس. نبض شناس. نمک شناس. نیکی شناس. وقت شناس. هواشناس. هیئت شناس. یزدان شناس. یکی شناس.
|| ( ص ) آشنا: فلانی شناس است. ( فرهنگ فارسی معین ). آشنا. دوست ( در تداول عامه خراسان ). || ( اِ ) در کتب متقدمین پارسیان ، شناس افاده معنی صفت معرفت می نماید، چنانکه صفات ثبوتیه را که عربی و مصطلح علما است پارسیان «شناسهای ایستا» ترجمه کرده اند، چه ایستا به معنی ایستاده و ثابت و غیرمتحرک است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || بیان و تفسیر و تعریف. ( ناظم الاطباء ).
ترکیب ها:
- آب شناس . آدم شناس. آلت شناس. اخترشناس. انجم شناس. انگل شناس. ایران شناس. ایزدشناس. بنده شناس. پرده شناس. پی شناس. جمجمه شناس. جنگل شناس. جواهرشناس. جوهرشناس. چوب شناس. حشره شناس. حقایق شناس. حق شناس. حقه شناس. حقیقت شناس. حیوان شناس. خاک شناس. خداشناس. خسروشناس. خطشناس. خودشناس. خون شناس. دریاشناس. دشمن شناس. دم شناس. دواشناس. راه شناس ( بلد ). رئیس شناس. ردشناس. روانشناس. روشناس. زمین شناس. زیرک شناس. سبک شناس. ستاره شناس. سخن شناس. سرشناس. سکه شناس. سنگ شناس. شاه شناس. شرق شناس. شعرشناس. طبیعت شناس. طریقت شناس. عرب شناس. عنصرشناس. فراست شناس. قاروره شناس. قافیه شناس. قبیله شناس. قیافه شناس. کارشناس. کتاب شناس. گاه شناس. گوهرشناس. گیتی شناس. لشکرشناس. مردم شناس. مصالح شناس. معدن شناس. معنی شناس. منازل شناس. منت شناس. منزل شناس. موسیقی شناس. موقعشناس. میکرب شناس. نان شناس. نبات شناس. نبض شناس. نمک شناس. نیکی شناس. وقت شناس. هواشناس. هیئت شناس. یزدان شناس. یکی شناس.
|| ( ص ) آشنا: فلانی شناس است. ( فرهنگ فارسی معین ). آشنا. دوست ( در تداول عامه خراسان ). || ( اِ ) در کتب متقدمین پارسیان ، شناس افاده معنی صفت معرفت می نماید، چنانکه صفات ثبوتیه را که عربی و مصطلح علما است پارسیان «شناسهای ایستا» ترجمه کرده اند، چه ایستا به معنی ایستاده و ثابت و غیرمتحرک است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || بیان و تفسیر و تعریف. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. = شناختن
۲. شناسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خداشناس، زرشناس، سخن شناس، نکته شناس.
۳. (صفت ) آشنا.
۲. شناسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خداشناس، زرشناس، سخن شناس، نکته شناس.
۳. (صفت ) آشنا.
دانشنامه عمومی
شناس (بندر لنگه). شناس روستای بزرگی از توابع بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران. این روستا در ده کیلومتری جنوب شرقی روستای ملو و در ۹ کیلومتری غرب بندر لنگه واقع شده است.فرودگاه بندرلنگه در شمال شناس واقع است.
الوحیدی الخنجی، حسین بن علی بن احمد، «تاریخ لنجه»، چاپ دوم، دبی: دارالأمة للنشر والتوزیع، ۱۹۸۸ میلادی.
محمد صدیق، عبدالرزاق، «صهوة الفارس فی تاریخ عرب فارس»، چاپ اول، شارجه: چاپ خانه المعارف، ۱۹۹۳ میلادی.
العصیمی، محمد بن دخیل، عرب فارس، چاپ اول، دمام (عربستان سعودی): انتشاراتی الشاطیء الحدیثة، ۱۴۱۸ هجری قمری.
حاتم، محمد بن غریب، تاریخ عرب الهولة، چاپ اول، قاهره: دارالعرب للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۹۹۷ میلادی.
کامله، القاسمی، بنت شیخ عبدالله، (تاریخ لنجة) مکتبة دبی للتوزیع، الامارات:، چاب دوم، انتشار سال ۱۹۹۳ میلادی. (به عربی).
بختیاری، سعید، «اتواطلس ایران» ، “ مؤسسه جغرافیایی وکارتگرافی گیتاشناسی، بهار ۱۳۸۴ خورشیدی
محدوده روستای شناس از شمال: «دشت وبلندیهای مشرف به روستای جنگل»، از جنوب خلیج فارس، از سمت مغرب روستای ملو، و از سمت مشرق به روستای جَشه منتهی می شود.
جمعیت آن در حدود ۱۷۱۷(سال ۱۳۸۶) نفر هستند که تماماً از اهل سنت از شاخه شافعی هستند یعنی از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند و بزبان عربی تکلم می کنند.دارای شش مسجد: مسجد جامع بزرگ که نمازجمعه در آن منعقد می گردد، مسجدعلی بن ابیطالب، مسجد ابوبکربن الصدیق-مسجدایوب، مسجد ملاعبدالکریم ومسجد حاج احمد(بازساخت درسال1396)ومسجد فاطمة الزهراءاست برق، لوله کشی آب، آب انبار (برکه)، خانه بهداشت، مرکز مخابرات، مهدکودک، دبستان، مدرسه راهنمائی، دبیرستان پسرانه معراج و دبیرستان شبانه روزی دخترانه و پارک بانوبان می باشد.
شغل مردم این روستا ماهی گیری وزراعت است، ولی اکنون معلم وکارمندادارات دولتی نیزدراین روستایافت می شود. چاه هایش کم عمق و آبش بسیار شیرین است. امادرپانزده سال اخیر بعلّت کم بود بارش بیشتر چاه هاشور گردیده است. در زمین های آن کشت جو و گندم، خربزه، هندوانه، پیاز، رواج دارد. لازم بذکراست که پیازسفیدشناس درمنطقه و کشورهای حوزهٔ خلیج فارس مشهوراست.آرامگاه راشد مدنی در این روستا واقع است. نام قدیمی روستا «شناص» بوده که بعداً حرف س جای حرف ص را گرفته است.
الوحیدی الخنجی، حسین بن علی بن احمد، «تاریخ لنجه»، چاپ دوم، دبی: دارالأمة للنشر والتوزیع، ۱۹۸۸ میلادی.
محمد صدیق، عبدالرزاق، «صهوة الفارس فی تاریخ عرب فارس»، چاپ اول، شارجه: چاپ خانه المعارف، ۱۹۹۳ میلادی.
العصیمی، محمد بن دخیل، عرب فارس، چاپ اول، دمام (عربستان سعودی): انتشاراتی الشاطیء الحدیثة، ۱۴۱۸ هجری قمری.
حاتم، محمد بن غریب، تاریخ عرب الهولة، چاپ اول، قاهره: دارالعرب للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۹۹۷ میلادی.
کامله، القاسمی، بنت شیخ عبدالله، (تاریخ لنجة) مکتبة دبی للتوزیع، الامارات:، چاب دوم، انتشار سال ۱۹۹۳ میلادی. (به عربی).
بختیاری، سعید، «اتواطلس ایران» ، “ مؤسسه جغرافیایی وکارتگرافی گیتاشناسی، بهار ۱۳۸۴ خورشیدی
محدوده روستای شناس از شمال: «دشت وبلندیهای مشرف به روستای جنگل»، از جنوب خلیج فارس، از سمت مغرب روستای ملو، و از سمت مشرق به روستای جَشه منتهی می شود.
جمعیت آن در حدود ۱۷۱۷(سال ۱۳۸۶) نفر هستند که تماماً از اهل سنت از شاخه شافعی هستند یعنی از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند و بزبان عربی تکلم می کنند.دارای شش مسجد: مسجد جامع بزرگ که نمازجمعه در آن منعقد می گردد، مسجدعلی بن ابیطالب، مسجد ابوبکربن الصدیق-مسجدایوب، مسجد ملاعبدالکریم ومسجد حاج احمد(بازساخت درسال1396)ومسجد فاطمة الزهراءاست برق، لوله کشی آب، آب انبار (برکه)، خانه بهداشت، مرکز مخابرات، مهدکودک، دبستان، مدرسه راهنمائی، دبیرستان پسرانه معراج و دبیرستان شبانه روزی دخترانه و پارک بانوبان می باشد.
شغل مردم این روستا ماهی گیری وزراعت است، ولی اکنون معلم وکارمندادارات دولتی نیزدراین روستایافت می شود. چاه هایش کم عمق و آبش بسیار شیرین است. امادرپانزده سال اخیر بعلّت کم بود بارش بیشتر چاه هاشور گردیده است. در زمین های آن کشت جو و گندم، خربزه، هندوانه، پیاز، رواج دارد. لازم بذکراست که پیازسفیدشناس درمنطقه و کشورهای حوزهٔ خلیج فارس مشهوراست.آرامگاه راشد مدنی در این روستا واقع است. نام قدیمی روستا «شناص» بوده که بعداً حرف س جای حرف ص را گرفته است.
wiki: شناس (بندر لنگه)
فرهنگستان زبان و ادب
شن آس
{sand mill} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] دستگاهی استوانه ای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc ) که آس مایه در آن می گردد متـ . آسیای شنی
{sand mill} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] دستگاهی استوانه ای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc ) که آس مایه در آن می گردد متـ . آسیای شنی
گویش مازنی
/shenaas/ آشنا – دوست - فامیل – خویشاوند
۱آشنا – دوست ۲فامیل – خویشاوند
پیشنهاد کاربران
شِناس -
بدان، بفهم - آشنا، مُطلّع
بدان، بفهم - آشنا، مُطلّع
کلمات دیگر: