bootes
عوا
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) عوعو کننده ( سگ )
عوائ نام منزلی است از منازل قمر
عوائ نام منزلی است از منازل قمر
فرهنگ معین
(عَ وّ ) [ ع . ] (اِ. )گاوران ، نام یکی از صورت - های فلکی جنوبی به شکل مردی ایستاده که عصایی در دست دارد.
لغت نامه دهخدا
عوا. [ ع َ ] ( اِخ ) عواء.منزلی است مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف ، از برج سنبله. ( منتهی الارب ) :
الا که تا براین فلک بود روان
شجاع او و حَیّةالحوای او.
بشکفته جای جای سماک و عوا شده ست.
عوا. [ ع َوْ وا ] ( اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود :
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
نور جبهه شور عوا برنتابد بیش ازین.
عوا ز سماک هیچ شمشیر
تازی سگ خویش رانده بر شیر.
عوا. [ ع ُ ] ( از ع ، اِ ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). عوّا نوای عُوا برگرفت.( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ). و رجوع به عُواء شود.
الا که تا براین فلک بود روان
شجاع او و حَیّةالحوای او.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 85 ).
گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل بر اوبشکفته جای جای سماک و عوا شده ست.
ناصرخسرو.
و رجوع به عَوّا و عَوّاء شود.عوا. [ ع َوْ وا ] ( اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود :
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.
خاقانی.
خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
خاقانی.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رونور جبهه شور عوا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
عَوّا نوای عُوا برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ).عوا ز سماک هیچ شمشیر
تازی سگ خویش رانده بر شیر.
نظامی.
عوا. [ ع ُ ] ( از ع ، اِ ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). عوّا نوای عُوا برگرفت.( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ). و رجوع به عُواء شود.
عوا. [ ع َ ] (اِخ ) عواء.منزلی است مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف ، از برج سنبله . (منتهی الارب ) :
الا که تا براین فلک بود روان
شجاع او و حَیّةالحوای او.
گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل بر او
بشکفته جای جای سماک و عوا شده ست .
و رجوع به عَوّا و عَوّاء شود.
الا که تا براین فلک بود روان
شجاع او و حَیّةالحوای او.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 85).
گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل بر او
بشکفته جای جای سماک و عوا شده ست .
ناصرخسرو.
و رجوع به عَوّا و عَوّاء شود.
عوا. [ ع َوْ وا ] (اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود :
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.
خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رو
نور جبهه شور عوا برنتابد بیش ازین .
عَوّا نوای عُوا برگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159).
عوا ز سماک هیچ شمشیر
تازی سگ خویش رانده بر شیر.
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.
خاقانی .
خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
خاقانی .
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رو
نور جبهه شور عوا برنتابد بیش ازین .
خاقانی .
عَوّا نوای عُوا برگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159).
عوا ز سماک هیچ شمشیر
تازی سگ خویش رانده بر شیر.
نظامی .
عوا. [ ع ُ ] (از ع ، اِ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عوّا نوای عُوا برگرفت .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159). و رجوع به عُواء شود.
فرهنگ عمید
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد،بقار، گاوچران، طاردالدب، حارس الشمال، حارس السما، صیاح.
۱. زوزه کشیدن، بانگ کردن سگ، گرگ، یا شغال.
۲. (اسم ) زوزۀ سگ، بانگ سگ یا شغال یا گرگ.
۱. زوزه کشیدن، بانگ کردن سگ، گرگ، یا شغال.
۲. (اسم ) زوزۀ سگ، بانگ سگ یا شغال یا گرگ.
از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره بهصورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد؛بقار؛ گاوچران؛ طاردالدب؛ حارسالشمال؛ حارسالسما؛ صیاح.
۱. زوزه کشیدن؛ بانگ کردن سگ، گرگ، یا شغال.
۲. (اسم) زوزۀ سگ؛ بانگ سگ یا شغال یا گرگ.
فرهنگستان زبان و ادب
{Bootes, Boo, Herdsman} [نجوم] صورتی فلکی در آسمان شمالی (northern sky ) که به شکل یک مرد گاوچران تصور می شود
پیشنهاد کاربران
زیبارو ، قدرتمند
کلمات دیگر: