کلمه جو
صفحه اصلی

پارگین

فارسی به انگلیسی

cesspool, sewage

فرهنگ فارسی

منجلاب، گند آب، گودالی که در آن آبهای کثیف است
( اسم ) ۱ - گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب . ۲ -خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند . ۳ - مزبله .
گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ و آبسرای و غسلخانه و جز از آن

آخرین بخش رودۀ جانوران و بسیاری از ماهیان که مجاری گوارش و ادرار و تولیدمثل به آن باز می‌شود


فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - فاضلاب . ۲ - آشغال دانی .

لغت نامه دهخدا

پارگین. ( اِ مرکب ) ( از پاره ، بمعنی رشوت و کود و گین ). گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن. بالوعه. غُدَر.( منتهی الارب ). راجِعه. ( منتهی الارب ). جیئة. جیّة. اِردَبّه. گندآب. مرداب. خلاب. خا. منجلاب :
جان تو چون ماه و تنت آبگیر
صورت بسته است همانا چنین
ترسان گشتی که بمیری تو زار
چونت برآرند از این پارگین.
ناصرخسرو.
گرچه سوی صورتیان گاه شکل
زیر تک خامه چو دین است دین
نیک در آنست که داند خرد
چشمه حیوان ز نم پارگین.
سنائی.
به بیوسی از جهان ، دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین امید کردن کوثری.
انوری.
مثل ملک و ملک روزگار
حوت فلک و آب پارگین.
انوری.
خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.
خاقانی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
و آنکه بدریا رسیدکی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر با تو دشمن توزند لاف همسری
باشد حدیث چشمه حیوان و پارگین.
کمال اسماعیل.
|| خندق گونه که بر گرد شهر کردندی گرد آمدن آبهای آلوده را :
تن پهلوان [ گرسیوز ] را کزو خواست کین
کشیدند دو پاره زی پارگین.
فردوسی.
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین.
فرخی.
بسا شهرهائی که بر گرد هر یک
ربض چون کُه و پارگین بحر اخضر.
فرخی.
گفت [ یعقوب بن لیث ] ببر تا به لب پارگین بینداز، بیفکند. گفت تو کنون بازگرد فرمود که منادی کنید که هر که خواهد که سزای ناحفاظان بیند به لب پارگین شوید آن مرد را نگاه کنید. ( تاریخ سیستان ).
بخاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی.
ناصرخسرو.
بروزگار هارون الرشید مردمان بخارا جمع شدند و اتفاق کردند و پارگین حصار بنا کردند. ( تاریخ بخارا ). آب گرمابه پارگین را شاید. ( اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ).
|| مزبله ( ؟ ) :
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیدتی از پارگین.
منوچهری.
گر میزند خصم لعین لافی همه کس داند این
کابی ندارد پارگین در معرض بحر خضم.

پارگین . (اِ مرکب ) (از پاره ، بمعنی رشوت و کود و گین ). گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن . بالوعه . غُدَر.(منتهی الارب ). راجِعه . (منتهی الارب ). جیئة. جیّة. اِردَبّه . گندآب . مرداب . خلاب . خا. منجلاب :
جان تو چون ماه و تنت آبگیر
صورت بسته است همانا چنین
ترسان گشتی که بمیری تو زار
چونت برآرند از این پارگین .

ناصرخسرو.


گرچه سوی صورتیان گاه شکل
زیر تک خامه چو دین است دین
نیک در آنست که داند خرد
چشمه ٔ حیوان ز نم پارگین .

سنائی .


به بیوسی از جهان ، دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین امید کردن کوثری .

انوری .


مثل ملک و ملک روزگار
حوت فلک و آب پارگین .

انوری .


خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.

خاقانی .


مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
و آنکه بدریا رسیدکی طلبد پارگین .

خاقانی .


گر با تو دشمن توزند لاف همسری
باشد حدیث چشمه ٔ حیوان و پارگین .

کمال اسماعیل .


|| خندق گونه که بر گرد شهر کردندی گرد آمدن آبهای آلوده را :
تن پهلوان [ گرسیوز ] را کزو خواست کین
کشیدند دو پاره زی پارگین .

فردوسی .


دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین .

فرخی .


بسا شهرهائی که بر گرد هر یک
ربض چون کُه و پارگین بحر اخضر.

فرخی .


گفت [ یعقوب بن لیث ] ببر تا به لب پارگین بینداز، بیفکند. گفت تو کنون بازگرد فرمود که منادی کنید که هر که خواهد که سزای ناحفاظان بیند به لب پارگین شوید آن مرد را نگاه کنید. (تاریخ سیستان ).
بخاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی .

ناصرخسرو.


بروزگار هارون الرشید مردمان بخارا جمع شدند و اتفاق کردند و پارگین حصار بنا کردند. (تاریخ بخارا). آب گرمابه پارگین را شاید. (اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید).
|| مزبله (؟) :
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیدتی از پارگین .

منوچهری .


گر میزند خصم لعین لافی همه کس داند این
کابی ندارد پارگین در معرض بحر خضم .

سلمان ساوجی .


ز خاربن نکند مرد آرمان رطب
ز پارگین نکند شخص آرزوی گهر.

قاآنی .


و حسین خلف صاحب برهان قاطع گوید معرب آن فارقین است و رجوع به بارگین شود.

فرهنگ عمید

گودالی که آب های کثیف و گندیده در آن جمع می شود، منجلاب، گندآب.

دانشنامه عمومی

در آناتومی جانوران، پارگین (کلواک) سوراخ پشتی جانور است که بعنوان تنها مخرج برای مجرای روده ای، تناسلی و ادراری گونه های خاصی از جانوران عمل می کند. برخلاف پستانداران جفت دار، که دارای ۲ یا ۳ سوراخ جداگانه برای دفع هستند، تمام دوزیستان، پرندگان، خزندگان و تک سوراخیان دارای این مخرج هستند و از طریق آن هم ادرار و هم مدفوع را دفع می کنند.
ناحیهٔ پارگین معمولاً با یک عضو ترشحی مرتبط است که «غدهٔ پارگین» نام دارد و گفته می شود که این غده با رفتار نشانه ای رایحه ای برخی خزندگان، دوزیستان و تک سوراخیان مرتبط است.

دانشنامه آزاد فارسی


فرهنگستان زبان و ادب

{cloaca} [اقیانوس شناسی، جانور شناسی] آخرین بخش رودۀ جانوران و بسیاری از ماهیان که مجاری گوارش و ادرار و تولیدمثل به آن باز می شود

جدول کلمات

فاضلاب

پیشنهاد کاربران

فاضلاب
چنانکه می گوییم" آب حمام مفت فاضلاب"
از کتاب دوازده هزار مثل فارسی دکتر ابراهیم شکورزاده بلوری


کلمات دیگر: