( باز آوردن ) ( مصدر ) دوباره آوردن بر گرداندن .
بازاوردن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( بازآوردن ) (وَ دَ ) (مص م . ) برگرداندن ، دوباره آوردن .
لغت نامه دهخدا
( بازآوردن ) بازآوردن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) مراجعت دادن. تجدید کردن. برگرداندن.واپس آوردن. واپس دادن. ( ناظم الاطباء ) :
رو تا قیامت ایدر زاری کن
کی مرده را بزاری باز آری ؟
که بازآورد فره پاک دین.
مکن بیش تندی و چندان مجوش.
کسی را مگردان چنان سرفراز
که نتوانی آورد از آن پایه باز.
سخن رافضیانست که آوردی باز.
صدهزاران چو تو به آب برد
تشنه بازآورد و غم نخورد.
زمرد را سوی کان آورد باز
ریاحین را ببستان آورد باز.
روز فرورفته تو بازآوری.
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
کمند شوق کشانم بصلح بازآرد.
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش.
بدو گفت : ار این کینه بازآوری
سوی من سر بی نیاز آوری.
که هرگز تنم بی سلیح نبرد
نباشد،نه رخ را بشویم ز خاک
رو تا قیامت ایدر زاری کن
کی مرده را بزاری باز آری ؟
رودکی.
که یارد شدن پیش گردان چین که بازآورد فره پاک دین.
دقیقی.
بدو گفت هومان که بازآر هوش مکن بیش تندی و چندان مجوش.
فردوسی.
هم بنگذاشتند که باکالنجار را پس از چندین نفرت بدست بازآورده آمدی و گفتنداینجا عامل و شحنه باید گماشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476 ). اردشیر بابکان... دولت شده عجم را بازآورد. ( تاریخ بیهقی ). حیلت میساخت [ آلتونتاش ]... تا رضاء آن خداوند را بباب ما دریافت و بجای بازآورد. ( تاریخ بیهقی ).کسی را مگردان چنان سرفراز
که نتوانی آورد از آن پایه باز.
اسدی.
ور بپرسیش یکی مشکل گویدت بخشم سخن رافضیانست که آوردی باز.
ناصرخسرو.
و رعایا از این سبب رنجور بودند و پس او بقانونی واجب بازآورد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ). و من آمدم تا بواجب بازآرم و ازین گونه بدعتی نهاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 84 ). صدهزاران چو تو به آب برد
تشنه بازآورد و غم نخورد.
سنایی.
و شاد بخانه رفت و عذر از عروس خواست و استمالت و دلگرمی داد و بخانه بازآورد. ( سندبادنامه ص 263 ).زمرد را سوی کان آورد باز
ریاحین را ببستان آورد باز.
نظامی.
منزل شب راتو دراز آوری روز فرورفته تو بازآوری.
نظامی.
یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود، کسان در عقبش رفتند و بازآوردند. ( گلستان ).گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
کمند شوق کشانم بصلح بازآرد.
سعدی ( غزلیات ).
داروی دل نمیکنم کآنکه مریض عشق شدهیچ دوا نیاورد باز به استقامتش.
سعدی ( طیبات ).
شفاعت کردند و او را بقم بازآوردند و بسیاری اعزاز و اکرام کردند. ( تاریخ قم ص 215 ). || کینه یا خون بازآوردن ؛ کنایه از انتقام کشیدن یا گرفتن خون. ستدن خون. گرفتن. اخذ کردن. ستدن : بدو گفت : ار این کینه بازآوری
سوی من سر بی نیاز آوری.
فردوسی.
بدادار دارنده سوگند خوردکه هرگز تنم بی سلیح نبرد
نباشد،نه رخ را بشویم ز خاک
فرهنگ عمید
( بازآوردن ) دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن: شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی: ۵۱۱ ).
دانشنامه آزاد فارسی
بازآوردن. بازآوردن (Refresh)
12046400.jpg
(یا: نوسازی) بازآوری تصاویر یک صفحه نمایشدر فواصل زمانی معین جهت فعال نگهداشتنآن و همچنین بازسازی گزارشیا بانک اطلاعاتیبا توجه به داده های جدید یا پس از انجام تغییرات در ساختارآن ها.
12046400.jpg
(یا: نوسازی) بازآوری تصاویر یک صفحه نمایشدر فواصل زمانی معین جهت فعال نگهداشتنآن و همچنین بازسازی گزارشیا بانک اطلاعاتیبا توجه به داده های جدید یا پس از انجام تغییرات در ساختارآن ها.
wikijoo: بازآوردن
فرهنگستان زبان و ادب
بازآوردن
{refresh} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] 1. تکرار کردن یک عمل که درنهایت به بازسازی یا احیای ویژگی های آن منجر می شود 2. کپی کردن اطلاعات از یک رسانۀ ذخیره سازی در همان رسانه
{refresh} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] 1. تکرار کردن یک عمل که درنهایت به بازسازی یا احیای ویژگی های آن منجر می شود 2. کپی کردن اطلاعات از یک رسانۀ ذخیره سازی در همان رسانه
کلمات دیگر: