کلمه جو
صفحه اصلی

معاند


مترادف معاند : خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع، سرکش، لجوج، نافرمان

متضاد معاند : معاون، معاضد

برابر پارسی : دشمن، ستیزه جو، پرخاشگر

فارسی به انگلیسی

obstinate (person)


enemy


antagonist, antipathetic, critic, detractor, enemy, foe


antagonist, antipathetic, detractor, enemy, foe, critic, obstinate (person)

فارسی به عربی

حقود , معارضة , منشق

مترادف و متضاد

اسم ≠ معاون، معاضد


خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع


سرکش، لجوج، نافرمان


۱. خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع
۲. سرکش، لجوج، نافرمان ≠ معاون، معاضد


obstinate (صفت)
خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج

stubborn (صفت)
خیره، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، سرکش، ستیز جو، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج، سمج

inimical (صفت)
مضر، نامساعد، معاند، غیر دوستانه، دشمنانه

bitter-end (صفت)
اخرین پریشانی، معاند

rancorous (صفت)
معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین

spiteful (صفت)
معاند، کینه توز

contumacious (صفت)
سرکش، معاند، یاغی، سرپیچ، متمرد

فرهنگ فارسی

عنادکننده، ستیزه کننده
( اسم ) ستیزه کننده عناد و رزنده مقابل موالی : و استرضائ جوانب از موالف و مجانب ... و موالی و معاند ... و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام با تمام رسانید .

فرهنگ معین

(مُ نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ستیزکننده ، عِناد ورزنده .

لغت نامه دهخدا

معاند. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) ستیهنده. ( دهار ).عنادکننده و دشمن. ( غیاث ) ( آنندراج ). خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. ( ناظم الاطباء ). معارض به خلاف نه به وفاق. ستیزه کننده. آن که عناد کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10 ). چون عرصه خراسان از معاندان پاک گردانید و دشمنان آن سامان را نیست کرد ایلک خان ماوراءالنهر با تصرف گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 275 ). و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب... و موالی و معاند... و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. ( مرزبان نامه ). معاندان به حسد در حق وی خوضی کرده اند. ( گلستان ). ولیکن معاندان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. ( گلستان ). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. ( تاریخ ابن اسفندیار ). || از هم جدا گردیده وکرانه گزیده. || برخلاف مکافات کرده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به معاندة شود.

فرهنگ عمید

عنادکننده، ستیزکننده.

پیشنهاد کاربران

دشمن


کلمات دیگر: