کلمه جو
صفحه اصلی

معطل شدن


مترادف معطل شدن : بی کار ماندن، منتظر شدن، منتظر ماندن، بی بهره ماندن، بی حاصل ماندن، معوق ماندن، تأخیرداشتن، تأخیرکردن

فارسی به عربی

انتظار

مترادف و متضاد

linger (فعل)
مردد بودن، تاخیر کردن، درنگ کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، دیر رفتن

۱. بیکار ماندن
۲. منتظر شدن، منتظر ماندن، بیبهره ماندن، بیحاصل ماندن
۳. معوق ماندن
۴. تاخیر داشتن، تاخیر کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیکار ماندن . ۲ - منتظر ماندن .

گویش اصفهانی

تکیه ای: ma:tel bebiyan
طاری: ma:tel beboy(mun)
طامه ای: ma:tel boboɂan
طرقی: ma:tel beboymun
کشه ای: ma:tel beboymun
نطنزی: ma:tel baboyan


پیشنهاد کاربران

hold up


کلمات دیگر: