کلمه جو
صفحه اصلی

فتاء

لغت نامه دهخدا

فتاء. [ ف َ ] ( ع مص ) جوان شدن. || جوانمردی نمودن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) جوانی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فتاء. [ ف ِ ] ( ع اِ ) ج ِ فَتی . ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جوانان. رجوع به فتی شود.

فتاء. [ ف َت ْءْ ] ( ع مص ) شکستن چیزی را. || فرومیرانیدن. ( منتهی الارب ). آرام گردانیدن. || خاموش کردن آتش را. ( اقرب الموارد ). || فراموش کردن و بازایستادن از چیزی. ( منتهی الارب ). || مافتاء؛ پیوسته : مافتاء یذکره ؛ پیوسته ذکرش میکند. ( منتهی الارب ).

فتاء. [ ف َ ] (ع مص ) جوان شدن . || جوانمردی نمودن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) جوانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فتاء. [ ف َت ْءْ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. || فرومیرانیدن . (منتهی الارب ). آرام گردانیدن . || خاموش کردن آتش را. (اقرب الموارد). || فراموش کردن و بازایستادن از چیزی . (منتهی الارب ). || مافتاء؛ پیوسته : مافتاء یذکره ؛ پیوسته ذکرش میکند. (منتهی الارب ).


فتاء. [ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فَتی ّ. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جوانان . رجوع به فتی شود.



کلمات دیگر: