کلمه جو
صفحه اصلی

فتخاء

لغت نامه دهخدا

فتخاء. [ ف َ ] ( ع ص )عقاب فروهشته بال. عقابی که سست کند بال را وقت فرودآمدن. ( منتهی الارب ). مؤنث افتخ. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) چیزی است همچو کالبد خشت که بر آن انگبین چین نشیند. ( منتهی الارب ). شبه مِلْبَن من خشب یقعد علیه مشتارالعسل. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) ناقة فتخاءالاخلاف ؛ ناقه ای که اخلاف پستانش بجانب شکم باشد بلند برآمده ، و کذا امراءة فتخاءالاخلاف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این وصف برای ناقه ذم است و زن و دیگر پستانداران را مدح. ( اقرب الموارد ).


کلمات دیگر: