کلمه جو
صفحه اصلی

طبوع

لغت نامه دهخدا

طبوع. [ طُ ] ( ع اِ ) ج ِ طِبع.

طبوع. [ طَب ْ بو ] ( ع اِ ) جانورکی است زهردار. || قسمی از بوزینه که گزیدنش را درد سخت باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جنبنده ای است. گویند دیوه ای است. ( مهذب الاسماء ). || دانه سمی است که از گزیدن آن درد بسیار بهم میرسد. ( فهرست مخزن الادویه ).

طبوع . [ طَب ْ بو ] (ع اِ) جانورکی است زهردار. || قسمی از بوزینه که گزیدنش را درد سخت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنبنده ای است . گویند دیوه ای است . (مهذب الاسماء). || دانه ٔ سمی است که از گزیدن آن درد بسیار بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه ).


طبوع . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طِبع.



کلمات دیگر: