کلمه جو
صفحه اصلی

غذوان

لغت نامه دهخدا

غذوان. [ غ َ ذَ ] ( ع ص ) اسب شادمان شتاب رو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتابنده ، امرؤ القیس گوید:«کتیس ظباء الحلب الغذوان ». ( معجم البلدان ). || مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش. تأنیث آن غذوانة. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ).

غذوان. [ غ َ ذَ ] ( اِخ ) نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).

غذوان . [ غ َ ذَ ] (اِخ ) نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).


غذوان . [ غ َ ذَ ] (ع ص ) اسب شادمان شتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتابنده ، امرؤ القیس گوید:«کتیس ظباء الحلب الغذوان ». (معجم البلدان ). || مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش . تأنیث آن غذوانة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).



کلمات دیگر: