کلمه جو
صفحه اصلی

فثاء

لغت نامه دهخدا

فثاء. [ ف َث ْءْ ] ( ع مص ) به آب بازایستانیدن دیگ را از جوش. ( منتهی الارب ). فرونشاندن جوشش. ( اقرب الموارد ). || شکستن خصم را به سخن. ( منتهی الارب ). || به گرم کردن فرونشاندن سردی چیزی را.( اقرب الموارد ). || بازداشتن چیزی را از کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جوشیدن شیر پس از بالا برآمدن کف و پاره پاره شدن آن. ( منتهی الارب ). || فرونشاندن خشم کسی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فثوء. رجوع به فثوء شود.


کلمات دیگر: