فجفجفه . از اتباع
فج و فاج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فج و فاج. [ ف َ ج ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) فجفجه. از اتباع. ( یادداشت بخط مؤلف ). پچ پچ :
منم آن شاعری که قول من است
حسب بی قال و قیل و بی فج و فاج.
منم آن شاعری که قول من است
حسب بی قال و قیل و بی فج و فاج.
سوزنی.
کلمات دیگر: