کلمه جو
صفحه اصلی

مخیخ

عربی به فارسی

مخچه , مخ کوچک , پس مخ


فرهنگ فارسی

مغز کوچک

لغت نامه دهخدا

مخیخ . [ م َ ] (ع ص ) عظم مخیخ ؛ استخوان بامغز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


مخیخ . [ م ُ ] (ع ص ) گیاه اندک گردیده و نهان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مخیخ . [ م ُ خ َ ](ع اِمصغر) مغز کوچک . خردمغز . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مخچه شود.


مخیخ. [ م ُ ] ( ع ص ) گیاه اندک گردیده و نهان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مخیخ. [ م َ ] ( ع ص ) عظم مخیخ ؛ استخوان بامغز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

مخیخ. [ م ُ خ َ ]( ع اِمصغر ) مغز کوچک. خردمغز . ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به مخچه شود.


کلمات دیگر: