خاموش شده
مخمد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مخمد. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) فرونشاننده ٔزبانه آتش. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که فرومی نشاند زبانه آتش را. ( ناظم الاطباء ). || آرمیده و خاموش. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اخماد شود.
مخمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) خاموش شده. آرام شده. ساکن شده. ( از اقرب الموارد ).
مخمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) خاموش شده. آرام شده. ساکن شده. ( از اقرب الموارد ).
مخمد. [ م ُ م َ ] (ع ص ) خاموش شده . آرام شده . ساکن شده . (از اقرب الموارد).
مخمد. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) فرونشاننده ٔزبانه ٔ آتش . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که فرومی نشاند زبانه ٔ آتش را. (ناظم الاطباء). || آرمیده و خاموش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخماد شود.
کلمات دیگر: